روشا یدونهروشا یدونه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

روشا هديه ای از سوی خدا

ولیمه مامان جون

جمعه ناهار ولیمه مامان جون هم برگزار شد و مامان جون یه نفس راحت کشید توی مراسم همش بغل بابایی بودی و من هم کمی با دوستم ، الهه جون و و فامیل ها خوش گذرونی کردم از بغل بابا بغل هیچکس به جز زن دایی مامانی نمیرفتی توی سالن هم نمیشد بزاریمت زمین چون سریع از در میرفتی بیرون . ولی ظاهرا همچین به بابایی و شما بد نگذشت بابایی و روشا مشغول پذیرایی از خودشون  فکر میکردم ظهر هوا گرم بشه برای همین زیر سارافونی با خودم نبردم ولی بر عکس هوا سرد شد ومجبور شدیم تا آخر مراسم سویشرتتو بزاریم تنت باشه ...
7 ارديبهشت 1392

مروارید دوازدهم

این چند روز که بیرون روی داشتی و کمی هم تب کرده بودی مامان جون همش میگفت به خاطر دندونه ،  حتما داره دندون در میاره منم مدام چک میکردم میدیدم خبری نیست ولی دیروز دیدم هووووووووووووووورا یه مروارید کوچولوی دیگه در اوردی البته دقیقا نمیدونم یدونست یا دوتاست چون نمیزاری نگاه کنم فقط با انگشت لمسش کردم مروارید 12 سمت راست از بالا در 1 سال و 2 ماه و 20 روزگی   دندون من سفیده                    شبیه مرواریده با این خمیر و مسواک        شب می شه دندونام پاک ...
4 ارديبهشت 1392

برگشت مامان جون+ مریضی روشا+ شیطنت های این چند رزه

جمعه ساعت 2:50 صبح مامان جون رسیدن فرودگاه مهرآباد و ما از شب قبل رفتیم خونه مامان جون تا وقتش بشه و بریم فرودگاه و شما و کسری هم انگار نه انگار ، تا 2 صبح بیدار بودید و تازه شارژ شده بودید و شیطنت میکردید و شما هم که جدیدا کمی دست بزن پیدا کردی و تا میتونی کسری رو میزدی و صورتشو چنگ مینداختی .خلاصه توی شلوغ پلوغی های خونه مامان جون شما بازم شیطونی کردی و چونت خورد به میز و کلی گریه کردی و کل همسایه ها رو دم صبحی بیدار کردی و بعدش خوابیدی و موقعی که رفتیم فرودگاه استقبال مامان جون خوابیده بودی  توی فرودگاه بغل بابایی خوابیده بودی  صبح شنبه هم صبحانه بهت تخم مرغ دادم نمیدونم چرا بالا آوردی و فرش...
2 ارديبهشت 1392